رمشک
،وب سایت خبری، رمشک،دهستان رمشک
 
الاچیق های سنتی رمشک،ساخت ساز الاچیق، رمشک آپلود عکس آيا از زندگي يكنواخت در خانه هاي تكراري و آپارتمان نشيني خسته شده ايد؟ o550914_.jpg آيه به فكر تغيير و تحول در محل زندگي خود هستيد؟ آيا به فكر جذب گردشگر و مشتري هستيد؟ ما به شما آلاچيق سنتي اربابی را پيشنهاد ميكنيم با بيش از⑩ سال فعاليت در زمينه ي آلاچيق سازي با كادري متخصص و با مهارت بالا ساخت آلاچيق در اكثر شهرهاي بزرگ ايران از جمله °مشهد ° اصفهان ° شيراز *بوشهر ° كرمان °و غیره ° بندرعباس و شهرهاي شمالي كشور ساخت و تحويل آلاچيق در كمترين زمان و نازلترين قيمت ساخته شده از شاخ و برگ نخل و درختچه ي داز ساخت آلاچيق در طرح ها و اندازه هاي مختلف مقاوم در برابر: زلزله-طوفان-برف و باران مناسب براي : باغ -ويلا-حياط منزل-رستورانهاي سنتي كافي شاپهاي ساحلي و فضاي باز-پشت بام وغيره ارتباط با پیمانکار 989179458322+ ‏ ‏ عکسهای،الاچیق،سنتی،رمشکی, توپ،کپر،لهر, ارتباط با پیمانکار(استاکار) ارتبـاط : تلـفن هــمراه ‏ ‏ 09179458322 >===> تلفن : همراه,,# 09136137907 ایدی تلگرام جهت دریافت عکس ,تصاویر, الاچیق ها به ایدی ذکر شده در تلگرام, مراجعه, فرمايد, allachigheTaks@ کانال تلگرام سـاخـت سـازــ الاچـیق ــ سنتی ــ کپـــر ساخت ساز الاچیق ✓سنتی✓ https://telegram.me/allachigheTaks سـاخـت سـازــ الاچـیق ــ سنتی #ساخت ساز الاچیق،توپ،کپر،لهر،رمشکی،رمشک، '"'"'''''''›'''''''''›""""""»"""""""""""""»"""""""""""""»""""""""» برای توضيحات, اطلاعات, بيشتر, و نمونه کار, الاچیق های, سنتی, رمشکی, روی خرید پستی کلیک نماید.شما به صفحه راهنما هدایت میشین. 1700000 تومان


داستان عاشقی رنج عشق

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

داستان سه پیرمرد

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

عشق ، ثروت و موفقیت

 

  تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت www.WeblogBartar.com تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت www.WeblogBartar.com تصاویر زیباسازی وبلاگ و سایت

زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند. زن گفت: هر چه فکر می کنم شما را نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفا" بیایید تو و چیزی بخورید. آنها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟ زن گفت: نه. آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم. غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است. مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن. زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند: ما نمی توانیم باهمدیگر وارد خانه بشویم. زن پرسید: چرا؟ یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می کرد، گفت: اسم این ثروت است و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیت و اسم من همعشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند. زن رفت و آنچه را که اتفاق افتاده بود برای همسرش تعریف کرد. شوهر خوشحال شد . گفت: چه خوب! این یک موقعیت عالیست. ثروت را دعوت می کنیم. بگذار بیاید و خانه را لبریز کند! زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟ دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرفهای آنها گوش می داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟ شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم پس برو بیرون و عشق را دعوت کن. زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آن که نامش عشق است، بیاید و مهمان ما شود. در حالی که عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند. زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا می آیید؟ این بار پیرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می ماندند، اما شما عشق را دعوت کردید، هر کجا او برود، ما هم با او می رویم.

.: ادامه مطلب :.
  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: شنبه 23 شهريور 1392برچسب:داستان,داستان عشق,داستان عاشقانه,داستان عاشقی,داستان زیبا,داستان قشنگ,رمشک,رمشکی,,
  • داستان

    :

    ‏ ‏ داﺳﺘﺎن ﮐﻮﺗﺎﻩ ازدواج ﺷﺎﻫﺰادﻩ

    روزی روزﮔﺎری دﺧﺘﺮﮐﯽ ﻓﻘﯿﺮ دل ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺷﻬﺮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮد آﻧﻘﺪر ﮐﻪ روز و ﺷﺐ در روﯾﺎی او .ﺑﻮد

    دﺧﺘﺮک آﻧﻘﺪر ﺳﺮ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﭘﺴﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺳﭙﺮدﻩ ﺑﻮد .ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺮدی در ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﻧﻤﯿﮑﺮد

    ‏ ‏ﺧﺎﻧﻮادﻩ ی دﺧﺘﺮک و دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﮐﻪ از ﻋﺸﻖ او ﺧﺒﺮ داﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ وی ﺗﻮﺻﯿﻪ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ دل از اﯾﻦ .ﻋﺸﻖ ﻧﺎﻣﻤﮑﻦ ﺑﺮﮔﯿﺮد

    ‏ ‏و ﺑﻪ ﺧﻮاﺳﺘﮕﺎراﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺧﻮدش ﻓﻘﯿﺮ ﺑﻮدﻧﺪ . ﭘﺎﺳﺦ دﻫﺪ.اﻣﺎ او ﺗﻨﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰد او ﻣﯿﺪاﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﮕﺎن ﺗﺼﻮر ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ او ﻋﺎﺷﻖ … ﭘﻮل و ﻣﻘﺎم ﭘﺴﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺷﺪﻩ

    اﻣﺎ ﺧﻮدش ﻣﯿﺪاﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻬﺮ ﭘﺎک او را در . ﺳﯿﻨﻪ دارد . روزﮔﺎر ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺧﺒﺮی در ﺷﻬﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد دﺧﺘﺮﮐﯽ را از ﻃﺒﻘﻪ .اﺷﺮاف ﺷﻬﺮ ﺑﺮای ﭘﺴﺮش اﻧﺘﺨﺎب ﮐﻨﺪ

    ‏ اﻣﺎ ﭘﺴﺮ از ﭘﺪر ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺮط ازدواﺟﺶ را ﺧﻮدش . ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﺪ. ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﻗﺒﻮل ﮐﺮد ‏…و ﺷﺎﻫﺰادﻩ روزی ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺧﻮد را اﻋﻼم ﮐﺮد

    وی ﮔﻔﺖ ﻓﻼن روز ﺗﻤﺎم دﺧﺘﺮان دوﺷﯿﺰﻩ ی ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﻣﯿﺪان اﺻﻠﯽ ﺷﻬﺮ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻤﺴﺮم را از ﻣﯿﺎن آﻧﺎن ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻢ :

    ‏ ‏ ﻫﻤﻪ دﺧﺘﺮان ﺧﻮب و ﺑﺪ زﺷﺖ و زﯾﺒﺎ و ﻓﻘﯿﺮ و دارا ﺑﻪ ﻣﯿﺪان ﺷﺘﺎﻓﺘﻨﺪ و ﭘﺴﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ در اﻧﺠﺎ ﮔﻔﺖ

    ﻣﻦ ﻗﺼﺪ دارم ﻫﻤﺴﺮم را از ﻣﯿﺎن دﺧﺘﺮان ﺷﻬﺮ ﺧﻮدم اﻧﺘﺨﺎب ﮐﻨﻢ اﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺷﺮط ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻦ واﺟﺐ اﺳﺖ

    ﮐﻪ ﻣﻦ آن ﺷﺮط را ﺑﺎزﮔﻮ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ. ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺧﻮاﺳﺘﻪ … دارم

    ‏ ‏ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ دﺧﺘﺮان ﺷﻬﺮ ﺗﺨﻢ ﮔﻠﯽ را ﻣﯿﺪﻫﻢ و آﻧﺎن ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺨﻢ ﮔﻞ را ﭘﺮورش دﻫﻨﺪ و ﭘﺲ از .ﻣﺪﺗﯽ ﮔﻠﯽ زﯾﺒﺎ از آن رﺷﺪ ﮐﻨﺪ

    ‏ ‏ﻫﺮ دﺧﺘﺮی ﮐﻪ ﺳﻠﯿﻘﻪ ی ﺑﯿﺸﺘﺮی را ﺑﻪ ﺧﺮج دﻫﺪ و ﮔﻠﺪان زﯾﺒﺎﺗﺮی را ﺑﺮای ﻣﻦ ﺑﯿﺎورد ﻫﻤﺴﺮ آﯾﻨﺪﻩ ی .ﻣﻦ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد دﺧﺘﺮان ﺑﺎ ﺷﻮر و ﺷﻌﻒ ﺗﺨﻢ ﮔﻠﻬﺎ را ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ در ﻣﯿﺎن آﻧﻬﺎ دﺧﺘﺮک دل ﺳﭙﺮدﻩ ﻧﯿﺰ ﺗﺨﻤﯽ از دﺳﺘﺎن …ﭘﺴﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﮔﺮﻓﺖ

    دوﺳﺘﺎن دﺧﺘﺮ او را ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮا ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﭘﺴﺮ ﭘﺎدﺷﺎن ﻣﯿﺎن اﯾﻦ ﻫﻤﻪ دﺧﺘﺮان ﺑﺎ !… ﺳﻠﯿﻘﻪ ی ﺷﻬﺮ ﺗﻮ را اﻧﺘﺨﺎب ﻣﯿﮑﻨﺪ ‏ ‏اﻣﺎ دﺧﺘﺮک ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﭘﺎﺳﺦ داد ﭘﺮورش ﮔﻠﯽ ﮐﻪ ...او ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻧﯿﺰ ﺑﺮاﯾﻢ ﻟﺬت آور اﺳﺖ

    ‏ روزﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ و ﮐﻢ ﮐﻢ زﻣﺎن ﺑﻪ روز ﻣﻮﻋﻮد ﻧﺰدﯾﮏ … ﻣﯿﺸﺪ ‏ اﻣﺎ دﺧﺘﺮک ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﮔﻠﺪان ﺧﻮد ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ و ﺑﻪ آن آب ﻣﯿﺪاد

    و از آن ﻣﺮاﻗﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮد ﮔﻠﯽ از آن ﻧﻤﯽ روﯾﯿﺪ … او . روز ﺑﻪ روز اﻓﺴﺮدﻩ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ی دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﭘﯽ ﻣﯿﺒﺮد . ﺗﺎ روز ﻣﻮﻋﻮد .… :

    ‏ ‏ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ دﺧﺘﺮان ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﮔﻠﺪاﻧﻬﺎﯾﯽ زﯾﺒﺎ و ﺧﻮﺷﺒﻮ … راﻫﯽ ﻗﺼﺮ ﺷﺪﻧﺪ

    ﯾﮑﯽ ﮔﻠﺪاﻧﯽ از ﯾﺎس ﻫﺎی وﺣﺸﯽ و دﯾﮕﺮ ﻧﯿﺰ ﮔﻠﺪاﻧﯽ از رز ﻫﺎی ﺳﺮخ در دﺳﺖ داﺷﺘﻦ

    ﯾﮑﯽ ﺷﺐ ﺑﻮﻫﺎی ﻣﻌﻄﺮ و دﯾﮕﺮی ﻻﻟﻪ ﻫﺎی …ﻗﺮﻣﺰ

    ‏ ‏اﻣﺎ دﺧﺘﺮک ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎ ﮔﻠﺪاﻧﯽ ﺧﺸﮏ و ﺧﺎﻟﯽ راﻫﯽ .ﺷﺪ

    ‏ ‏ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ اﯾﻦ اﻣﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺑﺎر دﯾﮕﺮ ﭘﺴﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ را … ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺷﺎﻫﺰادﻩ ﮐﻪ ﮔﻠﺪاﻧﻬﺎ را ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ … ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﮔﻠﺪان دﺧﺘﺮک اﻓﺘﺎد و او را ﺻﺪا ﮐﺮد

    ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻧﺰد ﭘﺪرش رﻓﺖ و در ﮔﻮش او ﭼﯿﺰی ﮔﻔﺖ … و ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﺑﻪ ﻟﺐ اورد ‏ ‏ﭘﺴﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮ آورد ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮ آﯾﻨﺪﻩ ﻣﻦ اﯾﻦ … دﺧﺘﺮک اﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻠﺪان ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ آوردﻩ

    ‏ ﻫﻤﻬﻤﻪ ای راﻩ اﻓﺘﺎد ﻫﻤﻪ ﺣﺘﯽ دﺧﺘﺮک ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ …ﺑﻪ وی ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ‏ﮐﻪ ﭘﺴﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺷﺮط ﻣﻦ ﺑﺮای … ازدواج ﺻﺪاﻗﺖ ﻫﻤﺴﺮم ﺑﻮد

    در ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺗﻤﺎم ﺗﺨﻢ ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ دﺧﺘﺮان دادم ﺳﻨﮓ رﯾﺰﻩ ای ﺑﯿﺶ ﻧﺒﻮد و ﻗﺮار ﻧﺒﻮد ﮔﻠﯽ از آن ! ﺑﺮوﯾﺪ و ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ دروغ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﻧﺸﺪ اﯾﻦ دﺧﺘﺮک !… ﺑﻮد؛؛ﭘﺲ وی ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ در زﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ دروغ ﻧﺨﻮاﻫﺪ گفت.

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:داستان,داستان عشق,داستان عاشقی,داستان عشقولانه,داستان محبت,داستان مهر,,
  • داستان خنده دار

    :

    ‏ ‏ زن : عزیزم تو سیگار می کشی ؟

    مرد : بله

    زن : روزی چقدر ؟

    ‏ ‏مرد : 3 بسته

    ‏ ‏زن : پول هر بسته چقدره ؟مرد : 7000 تومن

    زن : چند ساله سیگار می کشی‏ ‏مرد : 15 سال

    ‏ زن : بنابر این اگه هر بسته ‏سیگار 7000 تومن باشه تو

    هم روزی 3 بسته سیگاربکشی 630000 هزار تومن :

    ‏ ‏ هر ماه پول سیگار میدی

    که در یکسال میشه 7560000 تومن درسته ؟

    مرد : درسته

    ‏ ‏زن : اگه تو هر سال این پول رو نگه می داشتی توی 15 سال می شد 113400000 تومن درسته ؟

    ‏ ‏مرد : درستهزن : می دونی اگه تو سیگار نمی کشیدی اون باعث می شد پولت هدر نره و الان می تونستی یه بنز بخری ؟

    مرد : تو سیگار می کشی؟‏ ‏زن : نه

    ‏ مرد : پس اون بنز لعنتیت ‏کجاست

    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: سه شنبه 4 تير 1392برچسب:داستان,داستان خنده دار,داستان عاشقی,داستان محبت,داستان مهر محبت,داستان عشق,داستان عاشقانه,
  • بلوچ

    :

    ‏ ‏

    داستان غم

    ‏ ‏ حسین پسری بود برای اولین بار توی زندگیش عاشق ساره میشه ساره هم عاشق حسین میشه این حسین بلوچ بوده که عاشق ساره بلوچ میشه

    ‏ ‏ این پسر وضیعت مالی خوبی بر خوردار می شد اگر اعدام نمی شد چون از پدرش بهش ارث رسیده حسین هم یک برادر داشته

    حسین خونه برادرش بود می خواسته که از خونه برادر خود به خونه همین ساره که بهش علاقه داشته و قصد داشتن با هم ازدواج کنند‏ ‏ بره که کرایه نداشته تا به خونه ساره اینها بره از زن داداش مقدار پولی تقاظا میکنه بهش میده در همین میان برادرش سر میرسه که با کنایه و بد بیرا او رو سر زنش میکنه

    ‏ ‏ حسین که جوان بود و نتوانست خودشو کنترل کنه پول ها رو میزاره میره بعد از دو سه روز دوستانش به او پیشنهاد میدن که با هم بریم مواد ببریم پول خوبی بهت میدیم حسین که در موقیعتی بود که شدیدا به پول نیاز داشت پیشنهاد اونها رو قبول میکنه با ماشین به راه میفتن که میان راه دو دوستانش میرن سوپر تا نوشیدنی بگیرند حسین تنها در ماشین میشینه در این میان مأموران به ماشین معشکوک میشن و به باز رسی ماشین دست به کار میشن که مقداری مواد مخدر پیدا میکنند و حسین رو دستگیر میکنند و به زندان می فرستند حسین هم که فهمید بود که حکمش اعدام هست اسم دوستان خود رو به مأموران نگفته بود د بعد از 1سال حکم اعدامش میاد اعدامش کردن ساره هم از شنیدن اعدام شدن حسین با گریه ها زیاد بینای خود رو از دست داد

    نـــامــــــه قبل از اعدام شدنش چنین نوشته بود ساره اگر منو دوست داری حرفم رو گوش کن منو فراموش کن هر چند من نتونستم بهت برسم فکر کنم توی دوزخ برم چون که نتونستم به تو برسم باور کن که اولین خوشی زندگیم تازه داشت شروع میشد که ناگهان ازرائیل آمد گفت که وقت رفتنه منی که تازه یک ماه مزه خوشی دنیا رو چشیده بودم تنها آرزیم اینکه تو شاد باشی نه که غمیگین باشی از مأموران تقاظا کردم که بهم یک دقیقه فرصت بدهن که نامه خودم رو تمام کنم یک دقیقه دیگه طناب دار به گردنم خواهد رفت اگر به کسی بدی کردم حلالم کنید من همه شما رو حلال کردم أشهد أن لا إله إلا الله،و أشهد أن محمدا عبده و رسوله، گواهی می دهم که جز خدای بر حق معبودی نیست،و گواهی می دهم که محمد رسول و فرستاده اوست بعد از 6سال ساره باز بینای خود رو به دست میاره اما نه که زیاد خوب ببینه بعد از 1سال با شخصی شبیهه حسین آشنا میشه که به این دلیل که شباهت زیادی به حسین داشته با اون شخص حاضر میشه ازدواج کنه

  • نوشته : نظام اربابی پور
  • تاریخ: جمعه 3 خرداد 1392برچسب:بلوچ,داستان,داستان عشق,داستان عشق بلوچ,دختر,دختر بلوچ,داستان,داستان عاشقی,بلوچی,بلوچ,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 545 صفحه بعد


    lovenar

    نظام اربابی پور

    lovenar

    http://lovenar.loxblog.com

    رمشک

    داستان عاشقی رنج عشق

    رمشک

    كد ساعت و تاريخ

    با سلام خدمت شما دوست عزیز نظامم اهل دهستان رمشک از توابع شهرستان قلعه گنج استان کرمان رشته درسیم هستش علوم انسانی حتما به وب شما هم سرمیزنم وخوشحال میشم اگه توی نظرسنجی شرکت کنید و یا عضوخبرنامه بشید متشکرم. ‏ با عرض سلام و خوش امد گویی خدمت شما بازدید کننده گرامی در این وب سعی در معرفی دهستان رمشک در دنیایی مجازی داریم که البته مطالب دیگری هم قرار خواهد گرفت در حدتوان

    رمشک